سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

آخه نه اول صبحه نه ظهره نه عصر شده واقعا الان موقع وبلاگ ساختن بود؟!!!!

اینجا پر است از احوال من،

حافظ می فرماید:

دی بلبلکی بر سر شاخی با جفت     می گفت غمی که در دلش بود نهفت 

رشک آمدم از بلبل و با خود  گفتم      شاد آنکه غمی دارد و بتواند گفت

برای همین می نویسم...

من که دلم میخواد شما نظر بدید شما هم میخواید ؟

بچه ها نظر بزارید چی دوس دارید بخونید بهتر براتون بنویسم

آهنگو دوس دارید ؟ندارید؟

خلاصه من که قابل نیستم ولی شما لطف کنید نظر بزارید

این گل ها تقدیم به اون عزیزایی که نظر میدن


شعر

هزار سال پیش<\/h1>

شبی که ابر اختران از دوردست<\/h1>

می‌گذشت از فراز بام من<\/h1>

صدام کرد<\/h1>

چه آشناست این صدا<\/h1>

همان که از زمان گاهواره می‌شنیدمش<\/h1>

همان که از درون من صدام می‌کند<\/h1>

هزار سال میان جنگل ستاره‌ها<\/h1>

پی تو گشته‌ام<\/h1>

ستاره‌ای نگفت کزاین سرای بی کسی، کسی صدات می‌کند؟<\/h1>

هنوز دیر نیست<\/h1>

هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست<\/h1>

عزیز هم‌زبان<\/h1>

تو در کدام کهکشان نشسته‌ای؟<\/h1>

شاعر: هوشنگ ابتهاج<\/h1>

شعر چاپ نشده ی همزاد جدید ترین اثر هوشنگ ابتهاج<\/h1>

شعر

بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.
در نهانخان? جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:

یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.

آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوش? ماه فروریخته در آب
شاخه‌ها  دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید، تو به من گفتی:

ـ «از این عشق حذر کن!
لحظه‌ای چند بر این آب نظر کن،
آب، آیین? عشق گذران است،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش فردا، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!»
با تو گفتم:‌ «حذر از عشق!؟ – ندانم
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!
روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم . . .»

باز گفتم که : «تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!»
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، نال? تلخی زد و بگریخت . . .

اشک در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید که: دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم.
نگسستم، نرمیدم.
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه کُنی دیگر از آن کوچه گذر هم . . .
بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم

شاعر: فریدون مشیری


شعر

یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم***تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز***من بیچاره همان عاشق خونین جگرم

خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام***جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی***هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم

پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت***پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر***عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم

هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود***که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر***من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم***گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس***خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم

از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر***شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت***شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم
<\/h1>

شاعر: شهریار<\/h1>

معرفی کتاب

نام کتاب: ده راز موفقیت و آرامش درونی<\/h1>

نویسنده: دکتر وین دایر<\/h1>

موضوع: روانشانی، راه و رسم خوب زندگی کردن<\/h1>

بخشی از کتاب: آهنگساز باید آهنگ بسازد نقاش باید نقاشی کند و شاعر باید شعر بگوید تا آرامش را در وجود خویش احساس کند انسان باید همانی باشد که می‌تواند باشد، هیچکس نمی‌تواند بدون رضایت خاطر شما کنترل و مهار افکارتان را در دست بگیرد بنابراین با اراده ی خود تصمیم بگیرید تا از افکاری که شما را تضعیف میکنند دوری کنید تا به این صورت خرد و حکمت حقیقی را بشناسید...<\/h1>